30 شهریور 1399
براي ادب شدن همين بلا كافي است اگر تاديب شويم اگر برايمان مهم باشد كافي است كه دنيا روي سرمان هوار شود كه متوجه بشويم كه ما غايبيم و امام زمان حاضر كه امام زمانم حاضر است و ما غايبيم ولي حيف اين حقيقت حتي فهمش هم براي من ثقيل الهضم است ما دست از دست پدر… بیشتر »
3 نظر
29 شهریور 1399
ميگفت با خدا يه معامله اي كرد كه مزد حيا و عفت پيشگي اش را اين قرار بده كه عشق مخلوقش رو از دلش بگيره و عشق خودش و امام زمان رو به جاش تو دلش قرار بده گفت همان هم شد…و لطف خدا شامل حالش شد و سير صعودي عجيبي در معنويتش پيدا كرد… گفت بعضي وقت… بیشتر »
25 شهریور 1399
چه زيبا زينتي هستند ستارگان در آسمان شب تار و چه لذتي دارد تماشاي ستاره ها زل ميزنم به ستاره ها و از خودم خجالت ميكشم كه به اندازه ي يك ستاره ي كوچك هم نور ندارم فطرتم كه نور و قابلتي بود براي ستاره اي پر نور و درخشان شدن را با كاهلي و جهالتم و شكست در… بیشتر »
21 شهریور 1399
خیلی بده شش دانگ حواسمون جمع کنیم زندگی دنیامون به فنا نره ولی حتی یک دانگ حواسمون جمع نکنیم که آخرتمون به فنا نره چقدر بده واسه آبادی زندگی این دنیا همه جوره تلاش کنیم ولی آخرتمون رو آباد که نکنیم هیچ خراب هم بکنیم….. والعصر،ان الانسان لفی… بیشتر »
17 شهریور 1399
صحبت از آدم خوبا و آدم بدا و ماجرای کربلا شد قیافه ی ننر و ناراحت گرفت به خودش و با زبون بچگی گفت :«کاش میشد از بچگی بریم جنگ »و لبش آویزون کرد گفتم اتفاقا از بچگی باید رفت جنگ با تعجب و بااشتیاق بهم زل زد ادامه دادم ما از کوچیکی باید یه جورایی با… بیشتر »
07 شهریور 1399
سالهاست آرزو دارم حافظ قرآن شوم اما بي اراده و كم رغبت بودم كم توفيق و فراموشكار بودم ترسم از موفق نشدن و سختي حفظ قرآن مي چربيد بر علاقه و اراده ام بیشتر »
06 شهریور 1399
صبح دخترم آمد وگلايه كرد كه مامان خيلي وقته ما را پارك نبرده اي… و ما ميخواهيم برويم پارك…. بيا بريم پارك…يالا بريم پارك ….بلا بريم پارك زنگ زدم از باباشون اجازه بگيرم پدرشون گفت حالا نه,عصر ببرشون يك ع________ه كشدار گفتند و… بیشتر »
04 شهریور 1399
تكليف مشخص است و راه از بي راه جداست راه مستقيم رو به خداست به بي راهه رفتن خطاست ياد خدا لازمه ي به مقصد رسيدن ماست غفلت باعث نرسيدن و گمراهي هاست ___________________ تابع شيطان به حريم قدسي اش راهي نيست… از نفس افتاده قلبي كه در آن آهي… بیشتر »
01 شهریور 1399
سر لج ماسكش را درآورد و قهر كرد و راهش را كج كرد و رفت رفتم داخل درمانگاه مطمئن بودم بر ميگرده برگشت ولي علي رغم توصيه ها و نگراني هام بدون ماسك اومد داخل سالن درمانگاه…همون لحظه خانم دكتر كه بیشتر »