گنج امانتي
موقع برگشتن از كلاس قرآن دخترم به فكرم افتاداز مغازه ي پلاستيكي بين راه يك چهارپايه كوچك براي زير پاي بچه ها بخرم… وقتي چهارپايه ها را بررسي ميكردم و قيمت ميپرسيدم بچه ها با ذوق و شوق رفته بودند سراغ قفسه لوازم التحرير و براي خودشان بسته هاي مداد رنگي انتخاب ميكردند… من هم يك بسته دوازده تايي اش را برايشان خريدم و وقتي پول مدادرنگي ها را روي ميز گذاشتم …چشمم به كتاب نه چندان نو افتاد كه روي ميز به طرف من بود با عنوان داستانهايي از نماز اول وقت… اين كتابهاي مذهبي و بخصوص از نوع داستان و روايت براي من حكم غنيمت جنگي را دارند….. بي معطلي پرسيدم اين كتاب فروشي است ؟؟ گفتند نه ولي اگر ميخواهيد امانت ببريد بخوانيد و بياوريد… من از خوشحالي فورا قبول كرده و گوشيم را روي ميز گذاشته و پول و كتاب را برداشته و تشكر كرده و راهي درب خروجي شدم كه با صداي فروشنده به خود آمدم كه گفتند گوشيتونو جا گذاشتيد و پول مدادها رو حساب كرديد؟؟؟ پيش خودم گفتم كدام مداد ها؟؟؟؟؟ و تازه يادم آمد همين بسته كه دست دخترم بود و داشتم حساب ميكردم و سريع گفتم بله… نگاه به دستم كردم ديدم پول مدادها دستمه … خلاصه با عجله دوباره پول را دادم گوشيم را برداشتم و با كتاب و صد اشتياق براي مطالعه ي داستانهاي جديد و آموزنده و تاثير گذار و سرنوشت ساز راهي خانه شدم. از راه كه رسيدم همينطور كه از گرما زير باد كولر داز كشيدم و خستگي در ميكردم چند تا از داستانهايش را خواندم و كلي ذوق كردم كه چه كتاب خوبي.. چه خوب كاري كردم امانت گرفتم…… حتي اگر گوشي نازنينم را هم اين وسط مفقود ميشد باز هم ارزشش را داشت…. از همين فردا ميخواهم داستان هاي اين غنيمت جنگي(كتاب ارزشمند و جالب ) را با شما به اشتراك بذارم…. البته با اجازه ي نويسنده ي محترمش جناب آقاي علي مير خلف زاده….. اگر صداي بنده را دارند لطفا رضايت خود را اعلام كنند… اگر نه كه به هر حال ما دسته جمعي مثل كتابهاي كتابخانه مطالعه اش ميكنيم….خخخخخ