موج سوار
از فرط دلتنگي ناخواسته بر امواج منفي افكار گله مندانه ام سوار شدم
“""""عجب آدم قدرناشناس و بي معرفتي است
اصلا فراموشكارتر از او وجود ندارد
همين كه تقي به توقي ميخورد
چشم بر هرچه خوبي و محبت بوده ميبندد
و كور دلانه به ناكجا آباد بي مهري قدم مينهد
سوار بر اسب چموش هوا ها و هوسهايش
با خودخواهي و غرور تاخت و تاز ميكند
درست مثل غريبه اي شايد هم رهگذري""""""""""""”
موج منفي افكارم به صفر و سكوت رسيد و تبديل به موج مثبت شد.
موج مثبتي كه به ساحل نجاتم رساند
تصويري ديدم در آينه ي وجود خودم
خود بي معرفتم را ديدم
يادم افتاد به محبت ها و مهرباني هاي خدا
و فراموشكاري و بي مهري و بي وفايي هايم
آنگاه كه بر سر دو راهي صبر و معصيت قرار گرفتم
با چشم بستن بر روي تمام مهرباني و نعمت هايي كه ارزانيم كرد
در مسير هوس و خودخواهي هايم پا گذاشتم
با خدا و معبودم شدم مثل غريبه ها
و چه تلخ و ناگوار و نامبارك است
جدايي ها بعد از دوستي ها و رفاقت ها
فراق و هجران بعد از وصل ها
قهر بعد از آشتي ها
بُعد بعد از قرب ها
الهي العفو از فراق و جدايي و قهر و دوري و بي وفايي ها كه باعث و باني اش خودم بودم
قول ميدم ديگه تكرار نشه