27 تیر 1399
من شگفت انگيز....
عجب آدمهاي بي فكري پيدا ميشوند
ماشين چهار چراغش كم است چه برسد به اينكه يك چراغش سوخته باشد
آخر خاطره ي خوشي ندارم از اين جور ماشين ها
يادم هست يك بار در دل شب يكيشان را با موتور اشتباه گرفتيم و چيزي نمانده بود كه شاخ به شاخ شويم
يك نگاه به ماشين خودم كردم و ديدم كه به به اگر آن بنده خدا همان دو سه تا چراغ ماشينش را روشن كرده من كلآ فراموش كردم روشن كنم و چراغ خاموش دارم رانندگي ميكنم
عه چرا زودتر عيب هاي ديگران به چشممان مي آيد تا عيب و ايراد خودمان
خدا نكند از آن دسته آدم هايي باشيم كه عيب و ايراد بزرگ خودمان را هرگز نبينيم ولي ذره بين بگذاريم و عيب ريز و جزئي اطرافيان را بزرگ و نابخشودني ببينيم.