19 مرداد 1398
از زبان يك دوست صميمي دوستي تعريف ميكرد :يك روز جناب شوهر مقداري گوشت كبابي خريده و به منزل آورد ولي همچنان حرفها و كنايه هايي كه صبح قبل از رفتن بهم زده بود در ذهنم داشت ميچرخيد ولي گويي ايشان همه را فراموش كرده بود… و توقع داشتند كه من با لبخند… بیشتر »
2 نظر
19 مرداد 1398
تازگي ها كمي عاقل تر و فهميده تر شده ام و قصد كرده ام كه سعي كنم كمي فكر دنيا را حداقل در نماز از سرم بيرون كنم .چند روزي بود تلاشم براي حضور قلب در نماز تا حدودي موثر بود وبه قول معروف آدم شده بودم. يك روز كه كلي كار سرم ريخته بود وقت نماز ظهر نمازم را… بیشتر »