گل که بلبل نمی شود
#به_قلم_خودم
#تولیدی
#به_قلم_دراندیشه_پرواز
«گل که بلبل نمی شود»
روزی گلی از زمین سر برآورد.
روئید و روئید .
غنچه شد و شکفت.
زیبا و خوش رو
خوشرنگ و خوش بو
بلبل ها به عشق گل ها نغمه خوانی میکردند.
گل تازه شکفته هوس پرواز به سرش زد.
دلش میخواست مثل بلبل ها دنیا را زیر پا بگذارد و لذت پرواز را بچشد.
احساس کرد ساقه دست و پا گیرش است.
تصمیم گرفت جدا شود و طعم آزادی و لذت پرواز را بچشد.
از بلبل خواست که او را از شاخه بچیند و کمک کند به آرزویش برسد.
بلبل که فکری جز همنشینی با گل نداشت بی درنگ او را از شاخه چید.
به منقار گرفت و پرواز کرد .
گل تشنه شد. بلبل او را لب جوی آبی برد تا آب بخورد.
ولی گل از آب خوردن سیر نمیشد.آنقدر آب خورد که عطر خوش ورنگ ولعاب زیبایش را از دست داد.
در یکی از شبکه های اجتماعی کمپین دوچرخه سواری برگزار کرده اند و
شب شد و بلبل دلش نمیخواست روی علفزار سرد و نمناک بخوابد.
گل تشنگی را به تنهایی و بی پناهی ترجیه داد و با بلبل به لانه برگشت.گل شاداب هر لحظه پژمرده تر میشد و مرگش نزدیکتر
دلش برای ریشه و ساقه اش تنگ شده بود. اما پشیمانی سودی نداشت.
گل دیگر نه هوای پریدن در سر داشت و نه هوس آزادی
اما بقیه گل ها که شاهد مرگ گل نبودند به جسارت گل غبطه خوردند و از گل بودنشان لذت نبردند.
——————–
پ.ن
این داستان واره را برای کمپینی که در یکی از شبکه های اجتماعی برگزار شده نوشتم… در آن کمپین به ترغیب و تشویق بانوان به دوچرخه سواری پرداخته شده است… نام کمپینشون رکاب سفید است و بنده برای مطلبم هشتک رکاب سفید برای آقایان و رکاب سیاه برای خانمها زدم.
به نظرم بتوان از این داستانواره و مشابه آن در جواب کسانی که خواهان تساوی جنسیتی هستند بهره برد.