17 خرداد 1399
من بودم و يك بغل كاكتوس نطليبده ريز و درشت. براي من كه حتي يك شاخه گل نازك نارنجي نكاشته بودم فكر كاشتنشان كابوس بود. چقدر دلم ميخواست حراجي كاكتوس راه مي انداختم ولي جواب شوهر جان را چه ميدادم. براي اينكه لابد با آن تيغ هاي خشن در باغچه ي حياط جا خوش… بیشتر »
15 نظر
10 خرداد 1399
بعضي وقتها چقدر دلگير ميشويم از رسم بد دنيا بي وفايي و بي معرفتي را به آخر رسانده در حق آدمها همان بهتر كه هست دار فنا و گذرا بسي جاي تعجب است چطور بعضي ها پر است دلشان از حب اين دنيا بیشتر »
16 اردیبهشت 1399
شيطان هنوز هم در كمين آدمي زاد نشسته است تا نگذارد به جايگاهي كه لايقش است برسد….. شيطان اميدوارانه و مصرانه شب و روز در پي دام پراكني براي آدمي است شيطان اين دشمن ديرين را ذوق زده و خوشحال ميكنيم وقتي به وسوسه هايش دامن ميزنيم و به افكار آلوده… بیشتر »