21 مرداد 1398
موقع برگشتن از كلاس قرآن دخترم به فكرم افتاداز مغازه ي پلاستيكي بين راه يك چهارپايه كوچك براي زير پاي بچه ها بخرم… وقتي چهارپايه ها را بررسي ميكردم و قيمت ميپرسيدم بچه ها با ذوق و شوق رفته بودند سراغ قفسه لوازم التحرير و براي خودشان بسته هاي… بیشتر »
نظر دهید »
19 مرداد 1398
از زبان يك دوست صميمي دوستي تعريف ميكرد :يك روز جناب شوهر مقداري گوشت كبابي خريده و به منزل آورد ولي همچنان حرفها و كنايه هايي كه صبح قبل از رفتن بهم زده بود در ذهنم داشت ميچرخيد ولي گويي ايشان همه را فراموش كرده بود… و توقع داشتند كه من با لبخند… بیشتر »
19 مرداد 1398
تازگي ها كمي عاقل تر و فهميده تر شده ام و قصد كرده ام كه سعي كنم كمي فكر دنيا را حداقل در نماز از سرم بيرون كنم .چند روزي بود تلاشم براي حضور قلب در نماز تا حدودي موثر بود وبه قول معروف آدم شده بودم. يك روز كه كلي كار سرم ريخته بود وقت نماز ظهر نمازم را… بیشتر »